سگ دانا

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/26 4:8 عصر

سگ دانا

یک روز سگ دانلیی از کنار یک دسته گربه می گذشت.

وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند،وایستاد.

آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت

«ای برادران دعا کنید؛هر گاه دعا کردیدو باز هم دعا کردیدو کردید،آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد.»

سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت«ای گربه های کور ابله،مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است.»

 




کلمات کلیدی :

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب